- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم وقایع و مصائب ورود اهل بیت به شهر کوفه
خـبر پیچـیـد تا کامل کـند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را غـروبی تلخ، بادی تلـختر از دور میآمد که خم میکرد زیر بار اندوهش کمرها را به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند همانهایی که بر مهمانشان بستند درها را همانهایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند به خون خویش غلطاندند، در صحرا پسرها را و باد آرام درها را به هم میزد، صدا پیچید که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را... خبر آمد، سری بر نیزهها قرآن تلاوت کرد کسی جز آل پیغـمـبر ندارد این هنرها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر امام
خواستم جانـم زره باشد برایت، دیر شد حلقههای زخم از پا تا سرت زنجـیر شد منعکس شد رنگ خونت در غروب آفتاب قلب مجروح تو هم خورشید این تصویر شد تیغ ها روی تنت در هم گره خوردند؛ آه! هر کدام از این گرهها باز با شمشیر شد هـیچ جای سالـمی روی تـنت نگـذاشتـند تازه کم کم با گـلویت نیزهای درگیر شد چند روزی بر فزار نیزه بودی، بعد از آن آمدی روی زمین و خاک از خون سیر شد چند دندان شکـسته؛ چند خط با خیزران خواهرت این صحنهها را دید و آخر پیر شد صبح نزدیک است؛ چون نور خدا میتابد از سورۀ فجری که روی حنجرت تحریر شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در کوفه
من که جز با تو هوای سفرم هیچ نبود سـفـرم بود، ولی هـمـسـفـرم هیچ نبود رفت سامان من از بیسر و سامان شدنت با سرت جز قـدم در به درم هیچ نبود نکـنـد فکـر کـنی خـستـهام از راه امّـا کاش در کوفه مسیرِ گـذرم هیچ نبود! شهر تعطیل و همه منتظرِ خـواهر تو سـر دروازه رسیدن نظـرم هـیچ نـبود زینب و رد شدن از بین شلوغی؟اینجا؟ اصـلا انگـار زمـانـی پـدرم هیچ نبود سـرِ در نـیـزۀ عـبـاس شـده درد سـرم به زبانِ همه غـیر از خـبرم هیچ نبود راه باز است ولی، باز شده هر چشمی راه تا راه به جـایـی بـبـرم هـیچ نـبود جگـر شـیـر خـدا، داده خـداوند به من با تمـاشای تو دیگر، جگـرم هیچ نبود یا که ماه روی تو نیمه هلالی شده ست یا که نه، سوی دوتا چشم ترم هیچ نبود لطف کن از سرِ نی، با دل این دخترکت جز صدای "ابتا" دور و برم هیچ نبود نان و خرما صدقه میدهد این کوفه به ما غیرِ دلشوره روی بال و پرم هیچ نبود
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا و مصائب ورود اهل بیت به کوفه
مـا آب از دو دیـدۀ گـریـان گـرفـتهایم از سفـرۀ شـماست اگر نـان گرفـتـهایم روزی ما به دست شما میخـورد رقـم پس رزق را ز دست کریمان گرفتهایم از عشق های بیسر و سامان گذشتهایم با عشق روضههاست که سامان گرفتهایم عـالِـم زیـاد هست که کـافـر کـند مـرا از دست روضه خوان تو ایمان گرفتهایم مـا مُــردۀ گـنـاه و گـنـاهـی نـداشـتـیـم تو آمدی و از نـفـست جـان گـرفـتهایم دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست بـا درد آمـدیـم که درمـان گـرفـتـهایـم شـرمـنـدهایم از غـمـتان جـان ندادهایم مشکـل چه بود اینـقـدر آسان گرفتهایم دل سنگ بودهایم و کویری دوچشممان هـمـراه زخـمهای تو بـاران گـرفتهایم ***************** با سـایۀ سرت سر ما گـرم شد أخـا... تا کوفه روی سر، مـه تابان گرفـتهایم إحـیا گرفـتـهایم هـمه با سـرت حـسین بر روی سر ببین همه قـرآن گرفتهایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
میرفـتـم و گـدازه صفـت میگـداختم تـا دیـدهام یـکـایـک شان را شـنـاخـتم رد گشتم از صف صدقات و نگـاهها در هـر ردیـف قـافـیـهها را نـبـاخـتـم معـمـار تـازیـانـۀ کـوفـی خـراب کرد هر خـانـۀ امیـد که با اشـک سـاخـتـم گرچه غریبه وار مرا خیـره میشدند بـاور نمیکـنی! هـمه را میشـنـاخـتم دیدم که نعل تازه به هر خانهای زدند با اسب خـطبه بر سـر آن قوم تاخـتم حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد با ضربهای که همهمه شان را نواختم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
به روی نی سر تو میبرد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بیتو دل غم پرور زینب به سان شمع میسوزی به روی نی ولی افسوس که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب جدایی من و تو ای برادر غیرممکن بود اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست میدارم که میبخشد صدای تو توان بر پیکر زینب دهد هرتارموی تو خبر از مادرم زهرا گمانم بودهای دیشب به نزد مادر زینب من ژولیده میگویم که زینب گفت با افغان به روی نی سر تو میبرد هوش از سر زینب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر در کوفه
هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان جـمـال بـیمـثـال کـبـریـا! وجهالله اعظم چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان به جبران عنایات امیرالمـؤمنین، کـوفـه تصدّق میدهد بر آل پیغمبر، برادرجان به روی داغهایم تا نبـیـنی داغ دیگـر را تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم که میگردد در اطراف سرت مادر برادرجان اگـر بـالای نـی یــاد رســولالله افـتـادی نگه کن بر گل روی علیاکبر، برادرجان تـمـام داسـتـان کـربـلا را مــادرم گـفـتـه نمیکردم سرت را روی نی باور برادرجان تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان زبان من کُند در پهندشت کوفه اعجازی که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان کنار نیزهات بر قلب «میثم» آتشی ریزم که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان
: امتیاز
|
مصایب ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کوفه
آوَرد میـانِ شهـر زینب حـیـدرش را آن خطبههای قاطع و شور آورش را با هـیـبتِ زهـرایـی خود این عـقـیـله آوَرد در کـوفـه سپـاه و لـشگـرش را آوَرد مـریــم هــای در بـنــدِ اســارت آوَرد گـل هـای شـهـیــدِ پــرپـرش را اینجـا عـلـی در قـامتِ زیـنـب رسیده تا که سپـر بـاشد سَـرِ پیـغـمـبرش را حُجب و حیایش کامل است این شیرزاده دست کسی هرگز نگیرد مَعجرش را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر در کوفه
ای به جسم چاک چاکت مانده جای نیزهها وی سر نورانیات شمس الضحای نیزهها هم نگاهم را ز رویت بر ندارم لحظهای هـم دلـم دنـبـالت آیـد در قــفای نـیـزههـا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر در کوفه
ای کوفه از نوای خوشت نینوا حسین ای درد عـالمی به نگـاهت دوا حسین تا دست پیش آرم و گیرم سرت به بر با پـای نـیـزه دار جـلـوتر بـیـا حـسین خواهم که خون کنم ز رخت پاک حیف، حیف دستـم نمی رسد به سر نـیـزه ها حسین تو رأس نیزه، من به قـنوت نـماز شب از سوز دل به جان تو کردم دعا حسین ای کـاش می بـرُید سر خـواهـر تو را تیغی که کرد رأس تو از تن جدا حسین این غم مرا کُشد که به گـودال قـتلگاه قاتل بـریـد رأس تو را از قـفـا حـسین جای تو روی دوش نبی بود از چه رو در زیر تیغ شمر زدی دست و پا حسین دردا که شد سیـه عـوض جـامـۀ سیـاه از تـازیـانه پیکر صاحب عـزا حسین آن خنجری که حنجر پاک تو را برید خون گریه کرد و ناله زد و گفت یا حسین هر کس به وقت مرگ کلامی است بر لبش میـثم تو را زند دم مردن صدا حـسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در کوفه
این همه انگـشتها بالا ز چیست؟! روز روشن وقت استهـلال نیست روز روشن روی نی، وقت زوال کس ندیـده خـون بریـزد از هـلال ای تو خود قـرآن و زیـنب آیـهات ای من و مهمل خجـل از سایهات با سـرت شـمـع دلــم گــردیــدهای ســایـه بـان مـهــمـلـم گــردیــدهای تو به چـشم من بده از نـیـزه نـور من گـلـوی پـاره میبـوسم ز دور من نه آن هـستم که از پـای اوفـتم هـر چه آمد پیـش در هـم کـوفـتـم صبـر در مـوج بـلا رام من است بـحـرِ غـم در قـلـب آرام من است من به مقتل خصم را دادم شکست من گرفتم پیکـرت را روی دست من کـتک خوردم کـنـار پـیکـرت تـا کـنـم دفـع خـطـر از دخـتــرت این من این داغ تو این ظلـم عـدو گر سخـن با من نـمیگـویی مگـو ای مـسـیـح فـاطـمـه اعـجـاز کـن بـا یـتـیـم خـود سـخـن آغــاز کـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخّـر کن تمام کـوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تـا مـگــر آوای قــرآن تـو آرامــم کـنــد بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسـلام تو را اهل زمین بـاور کنند ای امـام کـلّ اهـل آســمان قرآن بخـوان زادۀ مــرجـانـه دارد قـصـد آزار تـو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صـوت قـرآن سر تو، سر بـلـندم میکـند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یـاد قـرآن پـدر کن؛ روی دست جـدّمـان وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان آن چه دیدم مـادرم زهـرا برایم گفته بود این مصیبت را نمیکردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین تا به میثم هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها در کوفه
شناخت چشم ترِ عمّه این حوالی را شناخت تك تك این قـوم لا ابـالی را چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها ز یـادشان ببرد سفـرههای خـالی را هـنوز عـمّه برایم به گـریه میگوید حكایت تو و آن فصل خشكسالی را نمیشود كه دگر سمت معجرش نروی؟ به باد گـفـتهام این جـمـلۀ سوالی را عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش شكسته سنگ مـلامت دل سفـالی را دلـم برای ربـاب حـزیـنه میسـوزد گرفـته در بغـلـش كـودك خـیالی را شبیه مادرتان زخمیام، زمین گیرم بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
میرفتم و گـدازه صفت میگـداختم تا دیـدهام یـکـایـکـشـان را شـناخـتم رد گشتم از صف صدقات و نگاهها در هر ردیـف قـافـیهها را نـبـاخـتم معـمـار تـازیـانۀ کـوفی خراب کرد هر خـانۀ امیـد که با اشـک سـاخـتم گرچه غریبه وار مرا خیره میشدند بـاور نمیکـنی! همه را میشنـاخـتم دیدم که نعل تازه به هر خانهای زدند با اسب خطبه بر سر آن قـوم تاختم حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد با ضربهای که همهمه شان را نواختم
: امتیاز
|
مصائب اهل بیت علیهم السلام در کوفه
سـلام ای عـمـۀ سادات زینب کـتـاب مـحـکـمُ الایـات زینب سلام ای نقـش ایـمان پیـمـبـر تـجـلّــی گـاه قــرآن پـیــبـمـر سلام ای دخـتـر خـیـرالبـریّـه شکـوه خـطـبـههای حـیـدریّـه سلام ای دومین زهرای اسلام حـدیث قـدسی و قـرّای اسلام تو زینب، زِیـن بابایی عـقـیله یقین دارم چو زهرایی عقـیله تـو عِـیـنُ الله ثـارُالله هـسـتـی چراغ شب فـروز راه هـستی تویی که یک زن اما شیرمردی تو ثابت کردهای مـرد نبردی خـدایـی که عـلـمـدار آفـریـده عـلـمـداری شـبـیـه تـو نـدیـده تو هم بر این علم حساس بودی حسین و اکبر و عـباس بودی تو با آن ذوالفـقار خطبههایت شکوه و اقـتـدار خـطبههـایت اگرچه خویشتن را پیر کردی تمام کـوفه را تسخـیـر کردی زِ هُـرم خـطـبۀ تو ماه لـرزید دل سـنـگ عـبـیـدالله لــرزیـد دلـش لـرزیـد، امّا بیحـیا بود عُبِیدِ کفـر و زشتی و زنا بود حرم را خارجی میخواند، ملعون! میان کوفه میچرخاند، ملعون! در این کوفه دل خیرالنّسا سوخت قمرها بر فراز نیزهها سوخت در این کوفه تو را گریان نمودند سـوار نـاقـۀ عـریـان نـمـودند در این کوفه تو را آزار دادند نـشـان مـردم اغــیــار دادنــد نگاهت را به نیزه مات کردند برایت پـارچه خیـرات کردند
: امتیاز
|
مناجات با امام و مصائب اهل بیت در کوفه
ما آب از دو دیـدۀ گـریـان گـرفـتـهایم از سـفـرۀ شـماست اگـر نان گرفـتهایم روزی ما به دست شما میخورد رقم پس رزق را ز دست کریمان گرفتهایم از عشق های بیسر و سامان گذشتهایم با عشقِ روضههاست که سامان گرفتهایم عـالِـم زیـاد هست که کـافـر کـند مـرا از دست روضه خوان تو ایمان گرفتهایم مـا مُــردۀ گـنـاه و گـنـاهـی نـداشـتـیـم تو آمـدی و از نـفـست جـان گرفـتهایم دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست بـا درد آمـدیـم که درمــان گـرفـتـهایـم شرمـنـدهایم از غـمـتان جـان نـدادهایـم مشکـل چه بود اینقـدر آسان گرفـتهایم دل سنگ بودهایم و کویری دو چشممان هـمراه زخـمهـای تو بـاران گرفـتهایم ************* با سایۀ سرت سـرِ مـا گـرم شد أخا... تا کـوفه روی سر، مـه تابان گرفتهایم إحـیـا گـرفـتهایم هـمه با سـرت حسین بر روی سر ببین همه قـرآن گرفتهایم
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
زن بود امـا مـثـل مــولا حـرف می زد پر جوش و غوغا مثل دریا حرف میزد از مـردی خود کـوفیان شرمنده گـشتند از زخــم های کــربـلا تا حـرف مـیزد از بغـض های در گلـو تـرکیده می گفت در خفظ دین او مثل زهرا حرف میزد راز حضور اهـرمن را فــاش می کـرد وقتی که از عـشق اهــورا حرف میزد گویی عـلـی در پـیکــر او زنـده می شد از بس که زینب مثل بابا حرف میـزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
به خون نشسته چرا ای حسین من رویت سفیــدتــر ز سـپـیـده شده چــرا مــویت هلال من که غروب تو زود و خونین بود کبــود گشته چنـان روی مــادرم رویت نسیم چون که به تو میرسد شود خوشبو شمیــم باغ جنــان می وزد ز گـیسویت به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم ز کــربــلا دل من بوده در تکــاپــویت بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن صدای روح نــوازی ز لعـل دلجــویت وضو ز خون جبین میکنم در این محمل نمــاز عشق بخــوانم به طاق ابــرویت اگرچه بر سر نـیــزه نمی رسد دستـش سه ساله دخترتو می کند چوگــل بویت مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست که چند لحظه بـبـیـنـم جمــال نیکــویت به جان زینب خود کن عنایت و کرمی که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
تو نوری و خورشید هم خاکستر توست پرواز صد جبریل در بال و پــر توست این آیــه های مــریــم در حــال تنــزیـل یا آبـشـار رشتــه های مـعـجــر تــوست؟ تـا رد پــای سـجــده هــایت را گــرفـتــم دیــدم تو نوری و خــدا در بـاور توست فــریــادهـای زخــمــی دیــروز گــودال امــروز روی شانــه های حنجــر توست می خـواستی زیـبــا بـبـیـنـی کــربــلا را یعنی حسین بن علی هم بی ســر توست با محمل عـریــان تو را سنخیتی نیست! نفرین به قومی که چنین در محضر توست مــردم نمی بـیـنـنــد حـتی ســایــه ات را هجده سـر نیــزه نشین دور و بر توست مجــمـوعـۀ دردی؛ گــلــستــان کـبــودی رنگین کمــانی مدعــایــم پیـکــر توست فــردا که پا در عــرصۀ حق می گذاری معلــوم می گردد قیــامت محشـر توست
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
تویی که شهرۀ شهری به عشق ورزیدن تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن بگــو برای من از خــاطــرات خود بانو کنــار مــقــتل عشــق و گــلو و بوسیدن زبــعــد کــربـبــلا کــودکــان بـی بــابــا شنیده ام که همیشه گــرسنه خــوابـیــدن الا مفــســر قــرآن چــقــدر لـذت داشت صدای قــاری قــرآن زنیــزه بشنـیدن؟! بجز شما چه کسی می تــواند ای خــانم شبیه ابــر بهــاری ز غــصـه بــاریــدن و ما رایــتُ و الا جــمــیــلــتــان یعــنی تویی که دیــده نیالــوده ای به بــد دیـدن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
چشمم از داغ تو ای گل پر شبنم شده است لحظه هایم همگی رنگ محرّم شده است مرهمی نیـست که بر داغ عظیمت بنـهـم اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است حق بده پشتم اگر خم شده از غصه حسین قـامت نیــزه هم از ماتم تو خــم شده است چند روزی است که از حال لبت بی خبرم چه شده موی تو آشفـته و درهم شده است لب و دندان و سر و صورت تو خونین است چشم هایت چقدر چـشـمـۀ زمزم شده است
: امتیاز
|